ایدئالیسم انتقادی یا سوسیالیسم فلسفی؟ / نقدی بر چپ نو از نگاه عقلانیت پراگزولوژیک

مکتب فرانکفورت و اندیشههای پستمدرن پس از آن، خود را بهعنوان منتقدان ساختارهای سلطه، سرمایهداری و عقلانیت مدرن معرفی کردهاند.
آدورنو و هورکهایمر -دو چهره اصلی مکتب فرانکفورت- در کتاب «دیالکتیک روشنگری»، عقل مدرن را متهم میکنند که به ابزار سلطه بدل شده است. آنها عقلانیت را نه نیرویی برای آزادی، بلکه شکلی پنهان از کنترل ایدئولوژیک میدانند.
اما به نظر میرسد این بدبینی ریشه در عدم درک تفاوت میان عقلانیت ابزاری و عقلانیت پراگزولوژیک دارد. در علم پراگزولوژی (کنش شناسی) عقل ابزار فهم رفتار انسانی در مقام کنشگر هدفمند است. در این اندیشه، بدون عقلانیت اقتصادی، هیچ امکان برای همکاری اجتماعی، تقسیم کار، یا تمدن وجود ندارد. نقدهای فرانکفورتی از «عقل»، عملاً به نفی خود تفکر میانجامد و راه را برای نسبیگرایی میگشاید.
جریانهای پست مدرن نه تنها درک درستی از سازوکار جامعه آزاد ندارند، بلکه با حمله به نهادهایی چون بازار، مالکیت خصوصی، و عقلانیت فردی، راه را برای استبداد و زوال تمدن هموار میکنند.
متفکران فرانکفورتی مانند آدورنو و هورکهایر و چهرههایی مانند میشل فوکو سرمایهداری را شبکهای از روابط سلطه و انقیاد میدانند. از دید آنها، بازار آزاد نه عرصهی آزادی، بلکه تکرار خشونت ساختاری و بازتولید نابرابری است.
لودویگ فون میزس این نگاه را «سوسیالیسم فلسفی» مینامد: با زبان فلسفه، اما با محتوای اقتصادی غلط. از نظر او، بازار آزاد بر پایهی کنشهای داوطلبانه بنا شده و هر شکلی از برنامهریزی مرکزی، دیر یا زود به فقر و سرکوب خواهد انجامید.
میزس در کتاب «سوسیالیسم» مینویسد که منتقدان بازار معمولاً به فهم نهاد قیمت و محاسبه اقتصادی نرسیدهاند. او تأکید میکند که بدون سازوکار قیمت در بازار آزاد، هیچ نظم عقلانی برای تخصیص منابع ممکن نیست.

دیالکتیک روشنگری - نوشته ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو
فوکو نیز ساختارهای دانایی و نهادهای مدرن (از مدرسه تا بیمارستان) را سازوکارهای سلطه میداند. اما از نظر میزس، مشکل اصلی فوکو، ابهام بنیادین در نظریهی قدرت اوست: قدرت چیست؟ معیار ارزیابی آن کدام است؟ اگر همهچیز بازتاب قدرت است، پس چگونه میتوان از رهایی سخن گفت؟
میزس تأکید میکند که در غیاب ارزشهای عینی چون آزادی فردی، مالکیت خصوصی، و حقوق طبیعی، تمام پروژههای انتقادی به نسبیگرایی میانجامند؛ جایی که هیچ اصل مشخصی برای تمایز میان «سلطه» و «همکاری» وجود ندارد. در چنین جهانی، قدرت نه تحلیل، بلکه یک باور مسلط جایگزین شده است.
مکتب فرانکفورت و فوکو اغلب بر ساختارهای فرهنگی، طبقاتی یا تاریخی تأکید دارند و فرد را محصول گفتمان یا ساختار میدانند. اما میزس با دفاع سرسختانه از کنشگر فردی بهمثابه بنیاد تحلیل اجتماعی، این دیدگاهها را رد میکند.
او باور دارد که تاریخ، فرهنگ، اقتصاد و حتی سلطه، تنها در پرتو کنشهای فردی معنا دارند. کلگراییِ فرانکفورتی – که به نام نقد ساختارها، آزادی فرد را انکار میکند – در نهایت به توتالیتاریسم فلسفی میانجامد.
لودویگ فون میزس، متفکران چپ انتقادی قرن بیستم را – چه در شکل مارکسیسم فرهنگی فرانکفورتی، چه در قالب گفتمانمحوری فوکویی – نه ناقدان سازنده، بلکه وارثان فلسفهی سلبی و ناکارآمد میداند.
از دید او، این متفکران با فروکاستن پیچیدگی نظم اجتماعی به مقولات سلطه، قدرت یا ایدئولوژی، واقعیت زندهی همکاری انسانی و عقلانیت بازاری را نادیده میگیرند. نتیجهی این دیدگاهها، نه آزادی بیشتر، بلکه آشفتگی فکری، نسبیگرایی ارزشی، و مشروعیتبخشی به اشکال جدیدی از سرکوب است.

ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو - متفکران چپ نو (مکتب فرانکفورت)
قدرت همهجا هست، اما معیار کجاست؟
فوکو در آثار خود، بهویژه در کتابهایی چون «مراقبت و تنبیه» و «تاریخ جنسیت»، مدعی است که قدرت نه در نهادهای سیاسی یا اقتصادی متمرکز است، بلکه در تار و پود زندگی روزمره، زبان، دانش و نهادهای اجتماعی توزیع شده است. بهگفته او، قدرت «تولید میکند؛ زندگی میبخشد، و آن را شکل میدهد»، و به همین دلیل، حتی آنجا که بهظاهر آزادی هست، روابط قدرت در کارند.
از منظر میزس، این مفهوم مبهم و کشدار از قدرت، خطرناک است. زیرا اگر هر رابطهای – از مدرسه تا بازار، از علم تا جنسیت – جلوهای از قدرت تلقی شود، آنگاه هیچ معیار مشخصی برای تمایز میان قدرت مشروع و آزادی داوطلبانه باقی نمیماند.
میزس تأکید دارد که:
«در نظام لیبرال، قدرت تنها زمانی معنا دارد که با رضایت و کنش داوطلبانه افراد پیوند خورده باشد.»
او نگران است که نظریه قدرت فوکو، با حذف مفاهیم حقوقی و اخلاقی از تحلیل قدرت، راه را برای بازتعریف سلیقهای همه نهادها بهعنوان ابزار سلطه باز کند. در چنین فضایی، نه بازار معنای خود را حفظ میکند، نه فرد آزادیاش را.
در نظریه فوکو، «سوژه» انسانی، نه صاحب اراده آزاد، بلکه محصول و ساخته شبکههای قدرت-دانش است. این دیدگاه، با آنکه روشنگر برخی جنبههای پنهان سلطه است، اما در نهایت به انکار خودمختاری اخلاقی و عقلانی انسان میانجامد.
میزس برعکس، پایه علم اقتصاد و کل نظم اجتماعی را بر کنش آگاهانه و هدفمند فرد بنا مینهد. در پراگزولوژی میزس، انسان موجودی است که انتخاب میکند، ارزشگذاری میکند، و با رفتار داوطلبانهاش معنا میآفریند.
از نظر او، نگاه فوکویی که فرد را کاملاً محصول ساختارها میداند، نه تنها غیرعلمی است، بلکه به لحاظ اخلاقی نیز منجر به سلب مسئولیت از انسانها و تقدیس ساختارهای ناشناخته قدرت میشود.
فوکو، همانند آدورنو، نهاد بازار را نه بهمثابه سازوکار مبادله آزاد، بلکه ساختاری از تولید نظم و انضباط میبیند. در نگاه او، (آنطور که در درسگفتارهای تولد سیاستورزی آمده) حتی کنشهای اقتصادی، تحت سلطه گفتمانهایی هستند که «سوژه اقتصادی» را شکل میدهند.
میزس اما بازار را تجسم عملی آزادی انسانی میداند. او مینویسد:
«در بازار آزاد، مصرفکنندگان با انتخابهایشان فرمان میدهند، و تولیدکنندگان تنها به شرط برآوردهکردن خواستههای آنها پاداش میگیرند.»
از دید میزس، فروکاستن بازار به یک سازوکار قدرت، نادیدهگرفتن طبیعت داوطلبانه، غیر اجباری و خودسازمانیافتهی مبادله است. فوکو با نادیدهگرفتن تمایز میان مبادله داوطلبانه و اجبار، عملاً ماهیت بازار را با زندان و مدرسه یکی میانگارد.
میزس نگران است که نظریههای رادیکال فوکو، قدرت را از مشروعیت اخلاقی و حقوقی تهی کنند. اگر همهچیز «قدرت» است، پس هیچ تمایزی میان دولت دموکراتیک و رژیمهای توتالیتر نمیماند. در نتیجه، نقد سیاسی بیریشه و نسبیگرایانه خواهد شد.
در فلسفه سیاسی میزس، اقتدار تنها زمانی مشروع است که بر پایه قرارداد، قانون، و آزادی انتخاب شکل گرفته باشد. بدون این تمایز، جامعه به یک میدان مبهم و دائمی از «قدرت علیه قدرت» بدل میشود؛ و در چنین جهانی، هیچ جایی برای آزادی واقعی باقی نمیماند.
میشل فوکو
برای فوکو، قدرت حقیقت را تولید میکند، و آزادی نیز محصول بازتعریف آن است. اما برای میزس، حقیقت در کنش داوطلبانه انسان ریشه دارد، و آزادی، پیششرط تمدن است، نه پیامد گفتمان (دیسکورس).
از نگاه میزس، نظریه قدرت فوکو، هرچند ممکن است برخی سازوکارهای ظریف سلطه را افشا کند، اما با بیاعتبار کردن مفاهیم بنیادین عقل، آزادی، فرد و بازار، در نهایت به نوعی نیهیلیسم اجتماعی میانجامد که نه راه برونرفت از سلطه را نشان میدهد، و نه امکان سازماندهی جامعهای آزاد و عادلانه را فراهم میسازد.
فوکو در درسگفتارهای «اراده به دانستن»، قدرت را نه یک رابطه حقوقی متمرکز، بلکه یک «شبکه تولیدکننده» توصیف میکند که در همهجا پراکنده است و از پایین به بالا عمل میکند. او صراحتاً مینویسد:
«قدرت چیزی نیست که به تصاحب درآید، بلکه چیزی است که اعمال میشود و در روابط گوناگون پراکنده است.»
از منظر میزس، این ایده – هرچند ممکن است به لحاظ بیانی جذاب باشد – اما اساس نظری نظم اجتماعی را مخدوش میکند. در کنش انسانی، میزس قدرت را بهصراحت بهمثابه روابط اجباری و قهرآمیز تعریف میکند:
«قدرت یعنی توانایی تحمیل اراده بر دیگران، نه از طریق اقناع، بلکه از طریق زور.»
برای میزس، قدرت زمانی مشروع است که در چارچوب قانون، انتخاب آزاد و قراردادهای داوطلبانه باشد. اگر قدرت هر رابطه اجتماعی را دربر گیرد، آنگونه که فوکو میگوید، آنگاه تفکیک بنیادی میان آزادی و اجبار از میان میرود. این حذف تمایز، به اعتقاد میزس، زمینهساز «اخلاقزدایی از سیاست» و حتی «معافکردن دولتهای سرکوبگر از مسئولیت» است.
در «تولد زیست سیاست»، فوکو به تحلیل نئولیبرالیسم (بهویژه اندیشه هایک و فریدمن) میپردازد و معتقد است که نئولیبرالیسم «سوژه اقتصادی» را بهمثابه کنشگر دائمی بازآفرینی میکند؛ در نتیجه، آزادی انتخاب در بازار، نوعی انضباط پنهان و تولید هویت جدید است. فوکو میگوید:
«اقتصاد در نئولیبرالیسم نه تنها قلمرویی از مبادله، بلکه نوعی دولتمندی است؛ شیوهای از حکمرانی بر افراد.»
اما میزس بهشدت با این قرائت از بازار مخالفت میکند. در کنش انسانی، او بارها تأکید میکند که بازار، نه «ابزار تحمیل»، بلکه شکل عالی همکاری داوطلبانه میان افراد آزاد است:
«بازار نهادی است که انسانها بدون هرگونه اجبار، برای دستیابی به منافع متقابل، برمیسازند. در بازار آزاد، مصرفکنندگان فرمان میدهند.»
فوکو بازار را بهمثابه سازوکار قدرت میبیند؛ میزس بازار را تجلی آزادی میداند. برای میزس، نگاه فوکویی به بازار، نتیجهی درک ناقص از کارکرد نظام قیمت، محاسبه اقتصادی، و رضایت متقابل در فرآیند مبادله است.

لودویگ فون میزس
فردگرایی و «نقد سوژه»
یکی از کلیدیترین تفاوتهای میزس و فوکو در مسأله «فرد» است. فوکو در آثار متأخرش، بهویژه در «سوژه و قدرت» (1982)، از «سوژهشدن» بهمثابه محصول شبکههای گفتمان و قدرت سخن میگوید. در این چارچوب، فرد نه پیشفرض تحلیل، بلکه ساخته و برساخته قدرت است:
«قدرت سوژه را میسازد؛ هم بهمثابه فردی که اطاعت میکند و هم فردی که کنشگر است.»
اما در اندیشه میزس، فرد نقطه آغازین و غیرقابل تقلیل تحلیل اجتماعی است. در کنش انسانی، او مینویسد:
«جامعه، مجموعهای از افراد است؛ و هر تحلیل اجتماعی باید از کنشهای هدفمند فرد آغاز شود. هیچ «اراده جمعی»، «طبقه» یا «ملت»ی مستقل از کنشهای افراد وجود ندارد.»
از نظر میزس، بیاعتماد شدن به سوژه انسانی، همان چیزی است که راه را برای انواع تمامیتخواهی در قرن بیستم باز کرد. نظریه قدرت فوکو، اگرچه ادعای انتقادی دارد، اما در نهایت منجر به تقلیل فرد به جایگاهی بیاختیار و از پیش ساخته میشود که فاقد مسؤولیت و اراده است.
در کتاب «ذهنیت ضد سرمایهداری»، میزس از نوعی «نخبهگرایی ضد بازار» در میان روشنفکران شکایت میکند. او مینویسد:
«روشنفکران، بهجای درک اینکه بازار محصول اراده آزاد انسانهاست، آن را بهمثابه توطئهای ناپیدا از سلطهگران تصویر میکنند. آنها از اینکه مردم چیزی غیر از اندیشههایشان را میخواهند، ناخشنودند.»
این نقد دقیقاً با موضع فوکو درباره قدرت گفتمانی نئولیبرالیسم تطابق دارد. از دید فوکو، حتی انتخابهای آزاد در بازار، نتیجه برساختهای گفتمانی هستند. اما میزس معتقد است این نوع نگرش، در نهایت مردم را «گوسفندان بیاراده» میبیند و نقش قضاوت فردی، مسئولیت شخصی، و اراده آزاد را نادیده میگیرد.

Human Action کنش انسانی - نوشته لودویگ فون میزس
تیتر یک در اکوایران
پربینندهترینها
-
نبرد غولها بر سر توافق با تهران؛ ترامپ بهار نئوکانها را به خزان بدل میکند؟
-
انهدام گسترده بمبافکنهای استراتژیک کرملین؛ هشدار آمریکا به اوکراین: حملهای ویرانگر در راه است
-
واکنش تند بهارستان به سخنان وزیر سابق اقتصاد/ ماجرا چه بود؟
-
قیمت رهن کامل آپارتمان در تهران ۱۴۰۴ /جدول نرخها در منطقه ۵ تا ۲ میلیارد
-
کالابرگ الکترونیکی در تنگنای مالی؛ مرحله سوم به تیرماه موکول شد
-
چمران: هشدار داده بودیم؛ قتل با پلاک شهرستان رخ داد
-
زنگ خطر برای بورس به صدا درآمد/ هشدار درباره سقوط آزاد اعتماد به بازار
-
اعلام جنگ واشنگتن علیه بروکسل؛ نبرد ایدئولوژیک ترامپ با اروپا بالا میگیرد
-
قاتل الهه حسیننژاد قصاص نمیشود؟/ قانون درباره قاتل الهه حسیننژاد چه میگوید؟