پایان قرن طولانی آمریکایی
خطای بنیادین دونالد ترامپ در درک قدرت ایالات متحده، خطایی است که میتواند غیرقابل جبران باشد و جایگاه ابرقدرتی آمریکا نظم مبتنی بر آن را برای همیشه از بین ببرد.

دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، تلاش کرده است تا همزمان هم کشورش را بر جهان تحمیل کند و هم از آن فاصله بگیرد. او دوره دوم ریاستجمهوری خود را با بهرخ کشیدن قدرت سخت ایالات متحده آغاز کرد؛ دانمارک را بابت کنترل گرینلند تهدید کرد و گفت که قصد دارد کانال پاناما را پس بگیرد. او با موفقیت از تهدید به اعمال تعرفههای تنبیهی برای وادار کردن کانادا، کلمبیا و مکزیک به همکاری در موضوعات مهاجرتی استفاده کرد. ترامپ از توافق اقلیمی پاریس و سازمان جهانی بهداشت خارج شد. در ماه آوریل، با اعلام تعرفههای گسترده علیه کشورهای مختلف جهان، بازارهای جهانی را به آشوب کشاند. با این حال، مدت کوتاهی بعد تغییر مسیر داد و بخش اعظم این تعرفهها را کنار گذاشت، هرچند جنگ تجاری با چین – رقیب اصلی آمریکا - را ادامه داد.
رامپ در انجام این اقدامات از موضع قدرت عمل میکند. تلاشهای او برای استفاده از تعرفهها جهت تحت فشار گذاشتن شرکای تجاری آمریکا نشان میدهد که او معتقد است الگوهای معاصر وابستگی متقابل، قدرت ایالات متحده را افزایش میدهد. کشورهای دیگر به قدرت خرید عظیم بازار آمریکا و به اطمینانهای ناشی از توان نظامی این کشور وابستهاند. این مزایا به واشنگتن اجازه میدهد تا شرکای خود را وادار به تبعیت کند. مواضع ترامپ با نظریهای که ما حدود پنجاه سال پیش مطرح کردیم همخوانی دارد: اینکه وابستگی نامتقارن، به بازیگری که کمتر وابسته است مزیت میدهد. ترامپ از کسری تجاری قابلتوجه ایالات متحده با چین ابراز نارضایتی میکند، اما در عین حال بهنظر میرسد درک میکند که همین عدم توازن، اهرم فشاری عظیم به واشنگتن در برابر پکن میدهد.
با وجود اینکه ترامپ دلیل قدرت ایالات متحده را بهدرستی تشخیص داده، اما از این قدرت به شیوهای اساساً نادرست استفاده میکند او. با حمله به وابستگی متقابل، زیربنای اصلی قدرت آمریکا را تضعیف میکند. قدرت ناشی از تجارت، نوعی قدرت سخت است که بر توانمندیهای مادی استوار است. اما طی ۸۰ سال گذشته، ایالات متحده قدرت نرم نیز اندوخته است - قدرتی مبتنی بر جاذبه، نه اجبار یا تحمیل هزینه. یک سیاست خردمندانه باید الگوهای وابستگی متقابل را که قدرت آمریکا را تقویت میکنند حفظ کند، نه بر هم بزند - چه قدرت سخت ناشی از روابط تجاری و چه قدرت نرمِ مبتنی بر جاذبه. تداوم سیاست خارجی کنونی ترامپ باعث تضعیف ایالات متحده خواهد شد و روند فرسایش نظم بینالمللیای را که از زمان جنگ جهانی دوم منافع بسیاری - بیش از همه برای خود آمریکا - داشته، تسریع خواهد کرد.
نظم بینالمللی بر سه ستون اصلی استوار است: توزیع باثبات قدرت میان دولتها، هنجارهایی که رفتار دولتها و سایر بازیگران را هدایت و مشروع میسازند، و نهادهایی که این نظم را پشتیبانی میکنند. دولت ترامپ هر سه ستون را متزلزل کرده است. جهان ممکن است در آستانه ورود به دورهای از بینظمی باشد، دورهای که تنها زمانی پایان مییابد که کاخ سفید مسیر خود را تغییر دهد یا نظم جدیدی در واشنگتن حاکم شود. اما افولی که اکنون در جریان است، ممکن است صرفاً یک عقبگرد موقتی نباشد؛ بلکه شاید سقوطی باشد به اعماق آبهای تیره و مبهم. ترامپ در تلاش ناپایدار و گمراهکنندهاش برای قدرتمندتر کردن ایالات متحده، ممکن است دوره سلطه این کشور را به شکلی بیسر و صدا به پایان برساند - دورانی که هنری لوس، ناشر آمریکایی، نخستینبار آن را «قرن آمریکایی» نامید.
مزیت کسری تجاری
وقتی ما در سال ۱۹۷۷ کتاب قدرت و وابستگی متقابل را نوشتیم، تلاش کردیم تا درک سنتی از قدرت را گسترش دهیم. در آن زمان، کارشناسان سیاست خارجی قدرت را عمدتاً از دریچه رقابت نظامی دوران جنگ سرد میدیدند. در مقابل، پژوهش ما بررسی میکرد که تجارت چگونه بر قدرت تأثیر میگذارد و استدلال میکرد که در روابط اقتصادی مبتنی بر وابستگی متقابل، بازیگری که کمتر وابسته است، از قدرت بیشتری برخوردار میشود. پارادکس قدرت تجاری در این است که موفقیت در یک رابطه تجاری - مثلاً داشتن مازاد تجاری در برابر کشور دیگر - میتواند منشأ آسیبپذیری باشد. برعکس، و البته برخلاف تصور رایج، داشتن کسری تجاری ممکن است موقعیت چانهزنی یک کشور را تقویت کند. کشوری که کسری تجاری دارد، میتواند بر کالاهای وارداتی از کشور مازاد تعرفه یا موانع تجاری اعمال کند. کشوری که مازاد دارد، به دلیل واردات نسبتاً اندک، ابزار کمتری برای تلافی در اختیار دارد.
تهدید به منع یا محدودسازی واردات میتواند به شکلی مؤثر شریک تجاری را تحت فشار قرار دهد. از منظر وابستگی متقارن و قدرت، ایالات متحده در برابر هفت شریک تجاری اصلی خود در موقعیتی برتر برای چانهزنی قرار دارد. تجارت آمریکا با چین، مکزیک و کشورهای عضو اتحادیه کشورهای جنوب شرق آسیا (آسهآن) بهشدت نامتقارن است؛ این کشورها با آمریکا نسبت صادرات به واردات بیش از دو به یک دارند. نسبتهای مشابهی برای ژاپن (حدود ۱.۸ به ۱)، کره جنوبی (۱.۴ به ۱) و اتحادیه اروپا (۱.۶ به ۱) نیز وجود دارد. تنها کانادا دارای نسبتی متعادلتر است - حدود ۱.۲ به ۱.
بدیهی است که این نسبتها بهتنهایی نمیتوانند ابعاد کامل روابط اقتصادی میان کشورها را نشان دهند. عوامل خنثیکنندهای مانند گروههای ذینفع داخلی که در بازارهای دیگر با بازیگران خارجی پیوند دارند، یا روابط شخصی و گروهی فرامرزی، میتوانند وضعیت را پیچیده کنند و گاه منجر به استثناهایی شوند یا تأثیر وابستگی نامتقارن را کاهش دهند. در کتاب قدرت و وابستگی متقابل این شبکههای چندلایه از ارتباطات را «وابستگی متقابل پیچیده» نامیده شده است، و در تحلیلی دقیق از روابط ایالات متحده و کانادا در فاصله سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۷۰ نشان داده شد که چنین پیوندهایی اغلب موقعیت کانادا را تقویت میکردند.
چین، دستکم در حوزه تجارت، بهنظر ضعیفترین بازیگر است؛ چراکه نسبت صادرات به واردات آن سه به یک است. این کشور همچنین نمیتواند از روابط ائتلافی یا اشکال دیگر قدرت نرم بهرهمند شود. با این حال، چین قادر است با تکیه بر عوامل خنثیکننده، اقدامات تلافیجویانه انجام دهد؛ برای نمونه، مجازات شرکتهای بزرگ آمریکایی فعال در چین مانند اپل یا بوئینگ، یا تحت فشار گذاشتن بازیگران داخلی مهم سیاسی در ایالات متحده، مانند کشاورزان تولیدکننده سویا یا استودیوهای هالیوود. چین همچنین میتواند از قدرت سخت استفاده کند، مانند قطع صادرات مواد معدنی نایاب. هرچه دو طرف بیشتر به آسیبپذیریهای متقابل خود پی ببرند، تمرکز جنگ تجاری نیز متناسب با این روند یادگیری تغییر خواهد کرد.
مکزیک منابع کمتری برای اعمال نفوذ متقابل دارد و همچنان به شدت در برابر خواستههای متغیر ایالات متحده آسیبپذیر است. اروپا در حوزه تجارت میتواند تا حدی نفوذ متقابل اعمال کند، زیرا تجارتش با ایالات متحده متوازنتر از چین و مکزیک است، اما همچنان به ناتو وابسته است؛ بنابراین تهدیدهای ترامپ مبنی بر عدم حمایت از این ائتلاف میتواند ابزار چانهزنی مؤثری باشد. کانادا نیز تجارت متوازنتری با ایالات متحده دارد و به شبکهای از روابط فرامرزی با گروههای ذینفع آمریکایی متصل است که آسیبپذیریاش را کاهش میدهد، اما احتمالاً صرفاً در حوزه تجارت، دست پایین را دارد، چون اقتصادش بیش از آنکه ایالات متحده به کانادا وابسته باشد، به اقتصاد آمریکا وابسته است. در آسیا، عدم توازن در روابط تجاری آمریکا با ژاپن، کره جنوبی و کشورهای عضو آسهآن، تا حدی با سیاست رقابت آمریکا با چین جبران میشود. تا زمانی که این رقابت ادامه داشته باشد، ایالات متحده به متحدان و شرکای خود در شرق و جنوبشرقی آسیا نیاز دارد و نمیتواند بهطور کامل از اهرمهای فشار تجاریاش استفاده کند. بنابراین، میزان تأثیرگذاری سیاست تجاری ایالات متحده به بافت ژئوپلیتیکی و الگوهای وابستگی متقابل نامتقارن بستگی دارد.
قدرت واقعی
دولت ترامپ یکی از ابعاد اصلی قدرت را نادیده میگیرد. قدرت، یعنی توان واداشتن دیگران به انجام آنچه شما میخواهید. این هدف میتواند از راه اجبار، پرداخت هزینه، یا جاذبه تحقق یابد. دو مورد نخست، مصادیق قدرت سخت هستند؛ مورد سوم، قدرت نرم است. در کوتاهمدت، قدرت سخت معمولاً بر قدرت نرم میچربد، اما در بلندمدت، اغلب قدرت نرم است که غلبه میکند. گفته میشود که ژوزف استالین زمانی با تمسخر پرسیده بود: «پاپ چند لشکر دارد؟» اما اتحاد جماهیر شوروی مدتهاست که از میان رفته، در حالی که نهاد پاپ همچنان پابرجاست.
رئیسجمهور ظاهراً بیش از اندازه به اجبار و بهکارگیری قدرت سخت آمریکا متعهد است، اما بهنظر نمیرسد که قدرت نرم یا نقش آن در سیاست خارجی را درک کند. واداشتن متحدان دموکراتیکی همچون کانادا یا دانمارک به تبعیت، بهطور کلی اعتماد به ائتلافهای آمریکا را تضعیف میکند؛ تهدید پاناما، ترس از امپریالیسم را در سراسر آمریکای لاتین زنده میکند؛ تضعیف آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده، وجهه خیرخواهی این کشور را خدشهدار میکند؛ و تعطیلی صدای آمریکا توانایی پیامرسانی این کشور را تضعیف میکند.
شکاکان میپرسند: «خب که چه؟» سیاست بینالملل بازی سخت است، نه بازی نرم. و رویکرد مبتنی بر اجبار و معاملهگرایانه ترامپ همین حالا هم امتیازاتی به بار آورده و نوید امتیازات بیشتری را در آینده میدهد. همانطور که ماکیاولی زمانی درباره قدرت نوشت: بهتر است شاهزادهای مورد ترس باشد تا مورد محبت. اما بهتر از هر دو این است که هم ترسناک باشد و هم محبوب. قدرت سه بُعد دارد، و با نادیده گرفتن بُعد جاذبه، ترامپ یکی از منابع کلیدی قدرت آمریکا را نادیده میگیرد. در بلندمدت، این استراتژی بازنده خواهد بود.
قدرت نرم حتی در کوتاهمدت نیز اهمیت دارد. اگر کشوری جذاب باشد، نیازی نخواهد داشت که برای شکلدهی به رفتار دیگران بیش از اندازه به مشوقها و مجازاتها تکیه کند. اگر متحدان، آن کشور را نیکخواه و قابلاعتماد بدانند، راحتتر متقاعد میشوند و احتمال بیشتری دارد که از آن تبعیت کنند - گرچه ممکن است در عین حال بکوشند از موضع نیکخواهانه کشور قدرتمند سوءاستفاده کنند. اما اگر در برابر زورگویی قرار بگیرند، شاید در ظاهر تبعیت کنند، ولی اگر آن شریک تجاری را زورگوی غیرقابلاعتمادی ببینند، در بلندمدت سعی خواهند کرد وابستگی خود را به آن کاهش دهند.
اروپای دوران جنگ سرد نمونه خوبی از این پویایی است. تحلیلگر نروژی، گئیر لوندستاد، در سال ۱۹۸۶ جهان را به دو امپراتوری شوروی و آمریکا تقسیم کرد. در حالی که شوروی با توسل به زور بر اقمار اروپاییاش سلطه داشت، در سوی دیگر، ایالات متحده «امپراتوری از طریق دعوت» را شکل داده بود. شوروی برای حفظ تبعیت حکومتهای بوداپست (۱۹۵۶) و پراگ (۱۹۶۸) ناگزیر به اعزام نیرو شد، اما ناتو در سراسر جنگ سرد بدون چنین اجبارهایی پابرجا ماند.
در آسیا، چین سرمایهگذاری خود را در حوزههای نظامی و اقتصادی افزایش داده، اما همزمان تلاش کرده تا قدرت جاذبه خود را نیز تقویت کند. در سال ۲۰۰۷، هو جینتائو، رئیسجمهور وقت، در هفدهمین کنگره حزب کمونیست چین اعلام کرد که این کشور باید قدرت نرم خود را افزایش دهد. دولت چین تاکنون دهها میلیارد دلار برای تحقق این هدف هزینه کرده است. با این حال، دستاوردهای چین در این زمینه، در بهترین حالت، متناقض و محدود بودهاند، چرا که دو مانع عمده سر راه آن قرار دارد: نخست، شعلهور کردن منازعات سرزمینی تند و تیز با بسیاری از همسایگان؛ دوم، کنترل شدید حزب کمونیست بر تمامی سازمانها و دیدگاههای جامعه مدنی. وقتی چین مرزهای شناختهشده بینالمللی را نادیده میگیرد، در میان همسایگانش رنجش ایجاد میکند. همچنین، زمانی که وکلای حقوق بشر را زندانی میکند یا دگراندیشان را به تبعید وامیدارد، در نگاه بسیاری از مردم جهان تصویر ناخوشایندی از خود ارائه میدهد.
دستکم پیش از آغاز دور دوم ریاستجمهوری ترامپ، چین در صحنه افکار عمومی جهانی بسیار عقبتر از ایالات متحده قرار داشت. مؤسسه پیو (Pew) در سال ۲۰۲۳ در ۲۴ کشور نظرسنجی انجام داد و گزارش داد که در اکثر آنها، اکثریت پاسخدهندگان ایالات متحده را جذابتر از چین میدانستند. تنها قارهای که در آن نتایج تقریباً برابر بود، آفریقا بود. بهتازگی نیز، در مه ۲۰۲۴، مؤسسه گالوپ (Gallup) در میان ۱۳۳ کشور نظرسنجی کرد و دریافت که ایالات متحده در ۸۱ کشور نسبت به چین برتری دارد، و چین در ۵۲ کشور. با این حال، اگر ترامپ به تضعیف قدرت نرم آمریکا ادامه دهد، ممکن است این ارقام بهطور چشمگیری تغییر کند.
البته، قدرت نرم آمریکا در طول سالها فراز و نشیبهایی داشته است. ایالات متحده در دوران جنگ ویتنام و جنگ عراق در بسیاری از کشورها محبوب نبود. اما قدرت نرم فقط از سیاستهای دولت ناشی نمیشود، بلکه از جامعه و فرهنگ آن کشور نیز سرچشمه میگیرد. حتی در دوران جنگ ویتنام، زمانی که مردم در خیابانهای سراسر جهان برای اعتراض به سیاستهای آمریکا تظاهرات میکردند، سرود کمونیستی «اینترناسیونال» را نمیخواندند، بلکه ترانه حقوق مدنی آمریکا (ما بر سختیها چیره خواهیم شد) را سر میدادند. جامعهای باز که اجازه اعتراض میدهد و با دگراندیشی مدارا میکند، میتواند یک سرمایه برای قدرت نرم باشد. اما اگر دموکراسی آمریکا همچنان رو به زوال برود و کشور در عرصه بینالمللی رفتاری زورگویانه داشته باشد، قدرت نرمی که از فرهنگ آمریکایی نشأت میگیرد، در برابر افراطهای احتمالی دولت ایالات متحده طی چهار سال آینده دوام نخواهد آورد.
از سوی دیگر، چین در تلاش است تا هر خلائی را که ترامپ ایجاد میکند، پر کند. این کشور خود را رهبر آنچه «جهان جنوب» نامیده میشود میداند و در پی آن است که نظم بینالمللیِ مبتنی بر اتحادها و نهادهای آمریکایی را کنار بزند. برنامه «کمربند و جاده» برای سرمایهگذاری در زیرساختها، نهفقط با هدف جذب کشورها، بلکه با هدف اعمال قدرت اقتصادی سخت طراحی شده است. امروزه، کشورهای بیشتری چین را بهعنوان بزرگترین شریک تجاری خود میشناسند تا ایالات متحده. اگر ترامپ تصور میکند که میتواند در حالی که اعتماد متحدان آمریکا را تضعیف میکند، جاهطلبیهای امپریالیستی از خود نشان میدهد، آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده را نابود میکند، نظم حقوقی داخلی را زیر سؤال میبرد، و از نهادهای سازمان ملل خارج میشود، با چین رقابت کند، احتمالاً با ناامیدی روبهرو خواهد شد.
شبح جهانیشدن
ظهور پوپولیستهای غربی همچون ترامپ، در سایه جهانیشدن رخ میدهد؛ پدیدهای که آنها از آن بهعنوان نیرویی اهریمنی یاد میکنند. در واقع، این اصطلاح صرفاً به افزایش وابستگی متقابل در فواصل میانقارهای اشاره دارد. هنگامی که ترامپ تهدید به اعمال تعرفه علیه چین میکند، در تلاش است بُعد اقتصادی وابستگی جهانی ایالات متحده را کاهش دهد؛ چیزی که او آن را علت از دست رفتن صنایع و مشاغل میداند. جهانیشدن بدون تردید میتواند پیامدهای منفی و مثبتی داشته باشد، اما اقدامات ترامپ بیموردند، زیرا آن جنبههایی از جهانیشدن را هدف قرار میدهند که عمدتاً برای ایالات متحده و جهان مفیدند، در حالی که در برابر جنبههای زیانبار آن کاری نمیکنند. در مجموع، جهانیشدن قدرت آمریکا را افزایش داده است، و حمله ترامپ به آن، تنها به تضعیف ایالات متحده میانجامد.
در آغاز قرن نوزدهم، اقتصاددان و سیاستمدار بریتانیایی، دیوید ریکاردو، این واقعیت اکنون پذیرفتهشده را مطرح کرد که تجارت جهانی میتواند از طریق مزیت نسبی ارزش ایجاد کند. کشورها با گشودن درهای خود به روی تجارت، میتوانند در زمینههایی تخصص پیدا کنند که در آنها بهتریناند. تجارت پدیدهای را به همراه دارد که اقتصاددان آلمانی، جوزف شومپیتر، آن را «تخریب خلاق» نامید: در این فرآیند، مشاغلی از میان میروند و اقتصادهای ملی در معرض شوکهای خارجی قرار میگیرند؛ گاه به دلیل سیاستهای عمدی دولتهای خارجی. اما این دگرگونی میتواند به بهرهوری و کارآمدی بیشتر اقتصادها بینجامد. در مجموع، طی ۷۵ سال گذشته، تخریب خلاق قدرت آمریکا را افزایش داده است. بهعنوان بزرگترین بازیگر اقتصادی، ایالات متحده بیش از هر کشور دیگری از نوآوریهایی که موجب رشد میشوند و اثرات سرایتیای که این رشد در سراسر جهان داشته، بهرهمند شده است.
اقتصاد آمریکا
با اینحال، رشد میتواند دردناک باشد. مطالعات نشان دادهاند که ایالات متحده در قرن بیستویکم میلیونها شغل از دست داده (و به دست آورده) است و هزینههای این سازگاری بر دوش کارگرانی افتاده که معمولاً از دولت امکانات جبرانی کافی دریافت نکردهاند. تغییرات تکنولوژیک نیز میلیونها شغل را از میان بردهاند، چرا که ماشینها جای انسانها را گرفتهاند؛ و تشخیص تأثیرات درهمتنیده اتوماسیون و تجارت خارجی دشوار است. فشارهای معمول ناشی از وابستگی متقابل، بهواسطه نیروی عظیم صادراتی چین، بهمراتب شدیدتر شدهاند.
حتی با آنکه جهانیشدن اقتصادی بهرهوری اقتصاد جهانی را افزایش میدهد، این دگرگونیها ممکن است برای بسیاری از افراد و خانوادهها ناخوشایند باشند. مردم در بسیاری از جوامع تمایلی ندارند که به مناطقی نقل مکان کنند که احتمال بیشتری برای یافتن کار در آنجا وجود دارد. البته برخی دیگر حاضرند تا آنسوی دنیا سفر کنند تا فرصتهای بیشتری به دست آورند. چند دهه اخیر جهانیشدن با جابهجایی گسترده انسانها میان کشورها همراه بوده است، که نوع مهم دیگری از وابستگی متقابل به شمار میرود. مهاجرت موجب غنای فرهنگی میشود و منافع اقتصادی بزرگی برای کشورهایی که پذیرای مهاجران هستند به همراه دارد، زیرا افراد دارای مهارت را به جاهایی میبرد که میتوانند از این مهارتها بهگونهای سودمندتر استفاده کنند. کشورهایی که مهاجران از آنها کوچ میکنند نیز ممکن است از کاهش فشار جمعیتی و از ارسال پول توسط مهاجران به خانوادههایشان منتفع شوند. بههرحال، مهاجرت معمولاً زمینهساز مهاجرت بیشتر میشود. در غیاب موانع سختگیرانهای که دولتها ایجاد میکنند، مهاجرت در دنیای معاصر اغلب فرآیندی خودتقویتگر است.
ترامپ مهاجران را عامل تغییرات مخرب میداند. اگرچه دستکم برخی انواع مهاجرت بهروشنی در بلندمدت به سود اقتصاد هستند، منتقدان میتوانند آنها را در کوتاهمدت زیانبار جلوه دهند، و این امر ممکن است مخالفت سیاسی شدید برخی افراد را برانگیزد. افزایش ناگهانی مهاجرت معمولاً واکنشهای سیاسی شدیدی به دنبال دارد، بهگونهای که مهاجران اغلب مقصر انواع تحولات اقتصادی و اجتماعی قلمداد میشوند، حتی زمانی که شواهد نشان میدهد واقعاً مقصر نیستند. مهاجرت در سالهای اخیر به موضوع اصلی سیاستهای پوپولیستی علیه دولتهای مستقر در تقریباً تمام دموکراسیها تبدیل شده است. این مسئله به پیروزی ترامپ در هر دو انتخابات کمک کرد.
سرزنش بیگانگان برای دگرگونیهای اقتصادی برای رهبران پوپولیست بسیار آسانتر از پذیرش نقشهای تعیینکنندهترِ فناوری و سرمایه است. جهانیشدن در انتخابات سالهای اخیر در بسیاری از کشورها چالشهایی برای دولتهای مستقر ایجاد کرده است. وسوسه سیاستمداران در برابر این فشارها آن است که با اعمال تعرفهها و سایر موانع بر سر راه مبادلات بینالمللی، روند جهانیشدن را معکوس کنند؛ همان کاری که ترامپ انجام میدهد.
جهانیشدن اقتصادی در گذشته نیز دستخوش عقبگرد شده است. قرن نوزدهم با رشد سریع تجارت و مهاجرت همراه بود، اما این روند با آغاز جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ بهطرز چشمگیری کند شد. نسبت تجارت به مجموع فعالیتهای اقتصادی جهانی تا حدود سال ۱۹۷۰ به سطح سال ۱۹۱۴ بازنگشت. این اتفاق ممکن است دوباره رخ دهد، هرچند نیازمند شرایط و اقداماتی خاص خواهد بود. تجارت جهانی بین سالهای ۱۹۵۰ تا ۲۰۰۸ بهطرز چشمگیری رشد کرد و پس از بحران مالی ۲۰۰۸–۲۰۰۹ با سرعتی کندتر ادامه یافت. در مجموع، تجارت جهانی از سال ۱۹۵۰ تا ۲۰۲۳ رشدی 2400 درصدی داشته است. با این حال، تجارت جهانی ممکن است بار دیگر بهسوی افول برود. اگر اقدامات تجاری آمریکا علیه چین به یک جنگ تجاری تمامعیار بینجامد، احتمالاً آسیبهای فراوانی به بار خواهد آورد. جنگهای تجاری بهسادگی میتوانند به درگیریهای مداوم و فزاینده تبدیل شوند، با خطر تحولات فاجعهبار.
اقتصاد چین
در سوی دیگر ماجرا، هزینههای لغو بیش از نیم تریلیون دلار تجارت میتواند تمایل کشورها را برای ورود به جنگهای تجاری کاهش دهد و انگیزههایی برای مصالحه پدید آورد. و هرچند کشورهای دیگر ممکن است در واکنش به اقدامات آمریکا، مقابلهبهمثل کنند، لزوماً تجارت خود با یکدیگر را محدود نخواهند کرد. عوامل ژئوپلیتیکی نیز میتوانند روند واگرایی در جریانهای تجاری را سرعت ببخشند. برای مثال، وقوع جنگی بر سر تایوان میتواند تجارت میان ایالات متحده و چین را بهکلی متوقف کند.
برخی تحلیلگران موج واکنشهای پوپولیستی-ملیگرایانه در تقریباً همه دموکراسیها را ناشی از گسترش سریعتر و گستردهتر جهانیشدن میدانند. تجارت و مهاجرت پس از پایان جنگ سرد همزمان شتاب گرفتند، زیرا تغییرات سیاسی و پیشرفت فناوریهای ارتباطی هزینههای عبور از مرزها و فواصل طولانی را کاهش دادند. اکنون ممکن است تعرفهها و کنترلهای مرزی این جریانها را کند کنند. این برای قدرت آمریکا خبر بدی خواهد بود، چراکه در تمام تاریخ خود - از جمله در چند دهه اخیر - از انرژی و بهرهوری مهاجران سود برده است.
ناگریزیِ وابستگی متقابل
هیچ بحرانی به اندازه تغییرات اقلیمی ناگریزیِ وابستگی متقابل را نمایان نمیکند. دانشمندان پیشبینی میکنند که تغییرات اقلیمی در ادامه قرن هزینههای هنگفتی بهبار خواهد آورد: از ذوب شدن کلاهکهای یخی جهانی و زیر آب رفتن شهرهای ساحلی گرفته تا شدت گرفتن موجهای گرما و آشفتگی شدید در الگوهای آبوهوایی. حتی در کوتاهمدت نیز شدت طوفانهای گرمسیری و آتشسوزیهای گسترده جنگلی با تغییرات اقلیمی تشدید میشود. «هیات بیندولتی تغییرات اقلیمی» (IPCC) نقشی کلیدی در هشدار دادن نسبت به خطرات تغییر اقلیم، به اشتراکگذاری دادههای علمی، و تشویق همکاری فراملی در این زمینه ایفا کرده است. با این حال، ترامپ حمایت ایالات متحده از اقدامات ملی و بینالمللی برای مقابله با تغییرات اقلیمی را متوقف کرده است. تناقض ماجرا در آن است که در حالی که دولت او در تلاش برای محدود کردن گونههایی از جهانیشدن است که مزایایی دارند، همزمان توان واشنگتن برای رسیدگی به انواعی از جهانیشدن زیستمحیطی - همچون تغییرات اقلیمی و همهگیریها - را که میتوانند هزینههایی بسیار سنگین به بار آورند، تضعیف میکند. همهگیری کرونا بیش از ۱.۲ میلیون نفر را در آمریکا به کام مرگ کشاند؛ مجله لنست شمار قربانیان آن در سراسر جهان را حدود ۱۸ میلیون نفر برآورد کرده است. همهگیری کرونا بهسرعت در جهان گسترش یافت و بیتردید پدیدهای جهانی بود که سفر - از اجزای اصلی جهانیشدن - نقش اصلی را در گسترش آن داشت.
در حوزههای دیگر نیز وابستگی متقابل همچنان یکی از منابع کلیدی قدرت آمریکا باقی مانده است. شبکههای تعامل حرفهای میان دانشمندان، بهویژه، تأثیرات مثبت عظیمی در تسریع روند اکتشافات و نوآوریها داشتهاند. تا پیش از روی کار آمدن دولت ترامپ، گسترش فعالیتها و شبکههای علمی واکنش منفی چشمگیری در عرصه سیاست برنینگیخته بود. هر فهرستی از جنبههای مثبت و منفی جهانیشدن برای رفاه بشر، باید این بُعد را در سوی مثبت ترازوی ارزیابی قرار دهد. برای نمونه، در نخستین روزهای همهگیری کرونا در ووهان در سال ۲۰۲۰، دانشمندان چینی رمز ژنتیکی ویروس کرونا را با همتایان بینالمللی خود به اشتراک گذاشتند، پیش از آنکه دولت پکن آنها را از این کار بازدارد.
کرونا چین
از همین رو، یکی از شگفتانگیزترین ابعاد دوره جدید ریاستجمهوری ترامپ، نابودی حمایتهای فدرال از پژوهشهای علمی است؛ حتی در حوزههایی که بازدهی بالایی داشتهاند، در شتاب نوآوری در جهان مدرن نقشی حیاتی ایفا کردهاند، و موجب افزایش اعتبار و قدرت ایالات متحده شدهاند. با وجود آنکه دانشگاههای پژوهشی آمریکا در جهان پیشتازند، دولت ترامپ تلاش کرده آنها را تضعیف کند: از طریق قطع بودجه، محدودسازی استقلال آنها، و دشوار کردن جذب درخشانترین دانشجویان از سراسر دنیا. این حمله را جز در قالب بخشی از جنگ فرهنگی علیه نخبگان فرضیای که با ایدئولوژی پوپولیسم راستگرا همسو نیستند، نمیتوان بهدرستی درک کرد. این یک آسیب سنگین و خودخواسته است.
دولت ترامپ در حال کنار گذاشتن یکی دیگر از ابزارهای کلیدی قدرت نرم آمریکا نیز هست: تعهد این کشور به ارزشهای دموکراسی لیبرال. بهویژه در نیمقرن اخیر، ایده حقوق بشر بهعنوان یک ارزش جهانی را در سراسر جهان گسترش داده است. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، نهادها و هنجارهای دموکراتیک در بخشهای زیادی از اروپای شرقی (از جمله برای مدتی در خود روسیه)، همچنین در مناطق دیگری از جهان - بهویژه آمریکای لاتین - و تا حدی در آفریقا گسترش یافتند. در اوج خود، حدود سال ۲۰۰۰، بیش از ۵۰ درصد کشورهای جهان جزو دموکراسیهای لیبرال یا انتخاباتی محسوب میشدند؛ این رقم از آن زمان اندکی کاهش یافته، اما همچنان در نزدیکی همین عدد باقی مانده است. با آنکه «موج دموکراتیک» پس از جنگ سرد فروکش کرده، تأثیری ماندگار از خود به جا گذاشته است.
جذابیت گسترده هنجارهای دموکراتیک و حقوق بشر بیتردید به تقویت قدرت نرم ایالات متحده کمک کرده است. حکومتهای خودکامه با حمایت از حقوق بشر - که اغلب آن را دخالتی در حاکمیت خود تلقی میکنند - مخالفت میکنند، بهویژه هنگامی که این حمایتها از سوی نهادهایی صورت گیرد که در آمریکا مستقرند و از منابع دولتی یا غیردولتی این کشور بهرهمندند. برای مدتی، دولتهای خودکامه در موقعیتی تدافعی قرار داشتند. جای شگفتی نیست که برخی از حکومتهای اقتدارگرایی که زیر تیغ انتقاد یا تحریمهای ایالات متحده بودهاند، از کنارهگیری دولت ترامپ از حمایت از حقوق بشر در خارج از کشور استقبال کردهاند. از جمله این اقدامات میتوان به تعطیلی «دفتر عدالت کیفری جهانی» در وزارت خارجه، «دفتر مسائل جهانی زنان»، و «دفتر عملیات ثبات و منازعه» اشاره کرد. سیاست دولت ترامپ گسترش بیشتر دموکراسی را با مانع روبرو میکند و قدرت نرم آمریکا را تضعیف خواهد کرد.
شرطبندی روی ضعف
وابستگی متقابل جهانی امری برگشتناپذیر است. این وابستگی تا زمانی که انسانها جابهجا میشوند و فناوریهای نوین ارتباطی و حملونقل خلق میکنند، ادامه خواهد داشت. بههرحال، جهانیشدن پدیدهای چندصدساله است که ریشههایی دارد که به پیش از جاده ابریشم برمیگردد. در قرن پانزدهم، نوآوریها در کشتیرانی اقیانوسپیما عصر اکتشاف را آغاز کردند، که بهدنبال آن استعمار اروپایی شکل گرفت و مرزهای ملی امروزی را پدید آورد. در قرن نوزدهم و بیستم، کشتیهای بخار و تلگراف این فرایند را شتاب بخشیدند، همزمان با آنکه انقلاب صنعتی جوامع کشاورزی را دگرگون کرد. اکنون، انقلاب اطلاعات در حال دگرگون ساختن اقتصادهای مبتنی بر خدمات است. میلیاردها نفر رایانهای در جیب خود دارند که حجمی از اطلاعات را در خود جای داده که پنجاه سال پیش نیازمند یک آسمانخراش بود.
جنگهای جهانی جهانیشدن اقتصادی را بهطور موقت معکوس و مهاجرت را مختل کردند، اما در غیاب جنگ جهانی و مادامیکه فناوری به پیشرفت سریع خود ادامه دهد، جهانیشدن اقتصادی نیز ادامه خواهد داشت. جهانیشدن زیستمحیطی و فعالیتهای علمی جهانی نیز بهاحتمال زیاد تداوم خواهند داشت و هنجارها و اطلاعات همچنان از مرزها عبور خواهند کرد. تأثیر برخی از اشکال جهانیشدن ممکن است زیانبار باشد؛ تغییرات اقلیمی نمونه برجستهای از بحرانی است که مرزی نمیشناسد. برای هدایت و بازآفرینی جهانیشدن بهسود خیر عمومی، کشورها باید با یکدیگر هماهنگ شوند. برای آنکه چنین هماهنگیای مؤثر باشد، رهبران باید شبکههایی از ارتباط، هنجارها و نهادها را ایجاد و حفظ کنند. این شبکهها نیز به نوبه خود به نفع گره مرکزیشان، یعنی ایالات متحده، خواهند بود؛ کشوری که همچنان از نظر اقتصادی، نظامی، فناوری و فرهنگی قدرتمندترین کشور جهان است و این موضوع قدرت نرم را برای واشنگتن فراهم میکند.
متأسفانه تمرکز کوتاهنگرانه دولت دوم ترامپ - که شیفته قدرت سخت و تحمیلی مبتنی بر عدمتقارن تجاری و تحریمهاست - احتمالاً موجب تضعیف نظم بینالمللی به رهبری ایالات متحده خواهد شد، نه تقویت آن. ترامپ چنان بر هزینههای بهاصطلاح «سواری مجانی» متحدان تمرکز کرده که فراموش میکند ایالات متحده پشت فرمان نشسته است و بنابراین میتواند مقصد و مسیر را تعیین کند. بهنظر نمیرسد ترامپ درک کرده باشد که قدرت آمریکا در وابستگی متقابل نهفته است. او بهجای آنکه آمریکا را دوباره بزرگ
کند، شرطی تراژیک بر روی ضعف آن بسته است.
منبع: فارین پالیسی
تیتر یک در اکوایران
پربینندهترینها
-
هشدار تاکسیرانی تهران: مسافرکشی با خودروی شخصی بدون مجوز ممنوع است
-
گام جدید واشنگتن در فشار حداکثری علیه تهران
-
چین تکنولوژی صنایع معدنی را به ایران نمیدهد
-
2 محرک بورس در هفته سوم خرداد 1404
-
تغییر مبدا واردات گوشت؛ ترکیه صدرنشین شد + جدول
-
هوش مصنوعی، دستیار جدید حزب کمونیست چین در حذف قتل عام تیانآنمن از تاریخ
-
وزیر دفاع ترامپ: امیدواریم ایران قابلیت هستهای خود را برچیند/ برای هر اتفاقی آمادهایم
-
سگگردانی؛ نه ممنوع، نه بیضابطه
-
شگفتی بازار کار آمریکا؛ آمار اشتغال فراتر از انتظار