به گزارش اکوایران، دو تن از صاحب‌نظران روابط بین‌الملل،  رابرت کوهن، استاد دانشگاه پرینستون، و جوزف نای، استاد فقید دانشگاه هاروارد در یادداشتی برای نشریه فارین افیرز،  خطای بنیادین دونالد ترامپ در درک قدرت ایالات متحده را شرح داده‌اند، خطایی که می‌تواند  غیرقابل جبران باشد و جایگاه ابرقدرتی آمریکا  و نظم مبتنی بر آن را برای همیشه از بین ببرد. اکوایران این یادداشت مفصل را در دو بخش ترجمه کرده است که قسمت اول آن پیش‌تر منتشر شد. در ادامه بخش دوم این یادداشت  را می‌خوانید:

 

شبح جهانی‌شدن

ظهور پوپولیست‌های غربی همچون ترامپ، در سایه جهانی‌شدن رخ می‌دهد؛ پدیده‌ای که آن‌ها از آن به‌عنوان نیرویی اهریمنی یاد می‌کنند. در واقع، این اصطلاح صرفاً به افزایش وابستگی متقابل در فواصل میان‌قاره‌ای اشاره دارد. هنگامی که ترامپ تهدید به اعمال تعرفه علیه چین می‌کند، در تلاش است بُعد اقتصادی وابستگی جهانی ایالات متحده را کاهش دهد؛ چیزی که او آن را علت از دست رفتن صنایع و مشاغل می‌داند. جهانی‌شدن بدون تردید می‌تواند پیامدهای منفی و مثبتی داشته باشد، اما اقدامات ترامپ بی‌موردند، زیرا آن جنبه‌هایی از جهانی‌شدن را هدف قرار می‌دهند که عمدتاً برای ایالات متحده و جهان مفیدند، در حالی که در برابر جنبه‌های زیان‌بار آن کاری نمی‌کنند. در مجموع، جهانی‌شدن قدرت آمریکا را افزایش داده است، و حمله ترامپ به آن، تنها به تضعیف ایالات متحده می‌انجامد.

در آغاز قرن نوزدهم، اقتصاددان و سیاستمدار بریتانیایی، دیوید ریکاردو، این واقعیت اکنون پذیرفته‌شده را مطرح کرد که تجارت جهانی می‌تواند از طریق مزیت نسبی ارزش ایجاد کند. کشورها با گشودن درهای خود به روی تجارت، می‌توانند در زمینه‌هایی تخصص پیدا کنند که در آن‌ها بهترین‌اند. تجارت پدیده‌ای را به همراه دارد که اقتصاددان آلمانی، جوزف شومپیتر، آن را «تخریب خلاق» نامید: در این فرآیند، مشاغلی از میان می‌روند و اقتصادهای ملی در معرض شوک‌های خارجی قرار می‌گیرند؛ گاه به دلیل سیاست‌های عمدی دولت‌های خارجی. اما این دگرگونی می‌تواند به بهره‌وری و کارآمدی بیشتر اقتصادها بینجامد. در مجموع، طی ۷۵ سال گذشته، تخریب خلاق قدرت آمریکا را افزایش داده است. به‌عنوان بزرگ‌ترین بازیگر اقتصادی، ایالات متحده بیش از هر کشور دیگری از نوآوری‌هایی که موجب رشد می‌شوند و اثرات سرایتی‌ای که این رشد در سراسر جهان داشته، بهره‌مند شده است.

اقتصاد آمریکا

با این‌حال، رشد می‌تواند دردناک باشد. مطالعات نشان داده‌اند که ایالات متحده در قرن بیست‌و‌یکم میلیون‌ها شغل از دست داده (و به دست آورده) است و هزینه‌های این سازگاری بر دوش کارگرانی افتاده که معمولاً از دولت امکانات جبرانی کافی دریافت نکرده‌اند. تغییرات تکنولوژیک نیز میلیون‌ها شغل را از میان برده‌اند، چرا که ماشین‌ها جای انسان‌ها را گرفته‌اند؛ و تشخیص تأثیرات درهم‌تنیده اتوماسیون و تجارت خارجی دشوار است. فشارهای معمول ناشی از وابستگی متقابل، به‌واسطه نیروی عظیم صادراتی چین، به‌مراتب شدیدتر شده‌اند.

حتی با آن‌که جهانی‌شدن اقتصادی بهره‌وری اقتصاد جهانی را افزایش می‌دهد، این دگرگونی‌ها ممکن است برای بسیاری از افراد و خانواده‌ها ناخوشایند باشند. مردم در بسیاری از جوامع تمایلی ندارند که به مناطقی نقل مکان کنند که احتمال بیشتری برای یافتن کار در آن‌جا وجود دارد. البته برخی دیگر حاضرند تا آن‌سوی دنیا سفر کنند تا فرصت‌های بیشتری به دست آورند. چند دهه اخیر جهانی‌شدن با جابه‌جایی گسترده انسان‌ها میان کشورها همراه بوده است، که نوع مهم دیگری از وابستگی متقابل به شمار می‌رود. مهاجرت موجب غنای فرهنگی می‌شود و منافع اقتصادی بزرگی برای کشورهایی که پذیرای مهاجران هستند به همراه دارد، زیرا افراد دارای مهارت را به جاهایی می‌برد که می‌توانند از این مهارت‌ها به‌گونه‌ای سودمندتر استفاده کنند. کشورهایی که مهاجران از آن‌ها کوچ می‌کنند نیز ممکن است از کاهش فشار جمعیتی و از ارسال پول توسط مهاجران به خانواده‌هایشان منتفع شوند. به‌هرحال، مهاجرت معمولاً زمینه‌ساز مهاجرت بیشتر می‌شود. در غیاب موانع سخت‌گیرانه‌ای که دولت‌ها ایجاد می‌کنند، مهاجرت در دنیای معاصر اغلب فرآیندی خودتقویت‌گر است.

ترامپ مهاجران را عامل تغییرات مخرب می‌داند. اگرچه دست‌کم برخی انواع مهاجرت به‌روشنی در بلندمدت به سود اقتصاد هستند، منتقدان می‌توانند آن‌ها را در کوتاه‌مدت زیان‌بار جلوه دهند، و این امر ممکن است مخالفت سیاسی شدید برخی افراد را برانگیزد. افزایش ناگهانی مهاجرت معمولاً واکنش‌های سیاسی شدیدی به دنبال دارد، به‌گونه‌ای که مهاجران اغلب مقصر انواع تحولات اقتصادی و اجتماعی قلمداد می‌شوند، حتی زمانی که شواهد نشان می‌دهد واقعاً مقصر نیستند. مهاجرت در سال‌های اخیر به موضوع اصلی سیاست‌های پوپولیستی علیه دولت‌های مستقر در تقریباً تمام دموکراسی‌ها تبدیل شده است. این مسئله به پیروزی ترامپ در هر دو انتخابات کمک کرد.

سرزنش بیگانگان برای دگرگونی‌های اقتصادی برای رهبران پوپولیست بسیار آسان‌تر از پذیرش نقش‌های تعیین‌کننده‌ترِ فناوری و سرمایه است. جهانی‌شدن در انتخابات سال‌های اخیر در بسیاری از کشورها چالش‌هایی برای دولت‌های مستقر ایجاد کرده است. وسوسه سیاستمداران در برابر این فشارها آن است که با اعمال تعرفه‌ها و سایر موانع بر سر راه مبادلات بین‌المللی، روند جهانی‌شدن را معکوس کنند؛ همان کاری که ترامپ انجام می‌دهد.

جهانی‌شدن اقتصادی در گذشته نیز دستخوش عقب‌گرد شده است. قرن نوزدهم با رشد سریع تجارت و مهاجرت همراه بود، اما این روند با آغاز جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ به‌طرز چشمگیری کند شد. نسبت تجارت به مجموع فعالیت‌های اقتصادی جهانی تا حدود سال ۱۹۷۰ به سطح سال ۱۹۱۴ بازنگشت. این اتفاق ممکن است دوباره رخ دهد، هرچند نیازمند شرایط و اقداماتی خاص خواهد بود. تجارت جهانی بین سال‌های ۱۹۵۰ تا ۲۰۰۸ به‌طرز چشمگیری رشد کرد و پس از بحران مالی ۲۰۰۸–۲۰۰۹ با سرعتی کندتر ادامه یافت. در مجموع، تجارت جهانی از سال ۱۹۵۰ تا ۲۰۲۳ رشدی 2400 درصدی داشته است. با این حال، تجارت جهانی ممکن است بار دیگر به‌سوی افول برود. اگر اقدامات تجاری آمریکا علیه چین به یک جنگ تجاری تمام‌عیار بینجامد، احتمالاً آسیب‌های فراوانی به بار خواهد آورد. جنگ‌های تجاری به‌سادگی می‌توانند به درگیری‌های مداوم و فزاینده تبدیل شوند، با خطر تحولات فاجعه‌بار.

اقتصاد چین

در سوی دیگر ماجرا، هزینه‌های لغو بیش از نیم تریلیون دلار تجارت می‌تواند تمایل کشورها را برای ورود به جنگ‌های تجاری کاهش دهد و انگیزه‌هایی برای مصالحه پدید آورد. و هرچند کشورهای دیگر ممکن است در واکنش به اقدامات آمریکا، مقابله‌به‌مثل کنند، لزوماً تجارت خود با یکدیگر را محدود نخواهند کرد. عوامل ژئوپلیتیکی نیز می‌توانند روند واگرایی در جریان‌های تجاری را سرعت ببخشند. برای مثال، وقوع جنگی بر سر تایوان می‌تواند تجارت میان ایالات متحده و چین را به‌کلی متوقف کند.

برخی تحلیل‌گران موج واکنش‌های پوپولیستی-ملی‌گرایانه در تقریباً همه دموکراسی‌ها را ناشی از گسترش سریع‌تر و گسترده‌تر جهانی‌شدن می‌دانند. تجارت و مهاجرت پس از پایان جنگ سرد همزمان شتاب گرفتند، زیرا تغییرات سیاسی و پیشرفت فناوری‌های ارتباطی هزینه‌های عبور از مرزها و فواصل طولانی را کاهش دادند. اکنون ممکن است تعرفه‌ها و کنترل‌های مرزی این جریان‌ها را کند کنند. این برای قدرت آمریکا خبر بدی خواهد بود، چراکه در تمام تاریخ خود - از جمله در چند دهه اخیر - از انرژی و بهره‌وری مهاجران سود برده است.

ناگریزیِ وابستگی متقابل

هیچ بحرانی به اندازه تغییرات اقلیمی ناگریزیِ وابستگی متقابل را نمایان نمی‌کند. دانشمندان پیش‌بینی می‌کنند که تغییرات اقلیمی در ادامه قرن هزینه‌های هنگفتی به‌بار خواهد آورد: از ذوب شدن کلاهک‌های یخی جهانی و زیر آب رفتن شهرهای ساحلی گرفته تا شدت گرفتن موج‌های گرما و آشفتگی شدید در الگوهای آب‌وهوایی. حتی در کوتاه‌مدت نیز شدت طوفان‌های گرمسیری و آتش‌سوزی‌های گسترده جنگلی با تغییرات اقلیمی تشدید می‌شود. «هیات بین‌دولتی تغییرات اقلیمی» (IPCC) نقشی کلیدی در هشدار دادن نسبت به خطرات تغییر اقلیم، به اشتراک‌گذاری داده‌های علمی، و تشویق همکاری فراملی در این زمینه ایفا کرده است. با این حال، ترامپ حمایت ایالات متحده از اقدامات ملی و بین‌المللی برای مقابله با تغییرات اقلیمی را متوقف کرده است. تناقض ماجرا در آن است که در حالی که دولت او در تلاش برای محدود کردن گونه‌هایی از جهانی‌شدن است که مزایایی دارند، هم‌زمان توان واشنگتن برای رسیدگی به انواعی از جهانی‌شدن زیست‌محیطی - همچون تغییرات اقلیمی و همه‌گیری‌ها - را که می‌توانند هزینه‌هایی بسیار سنگین به بار آورند، تضعیف می‌کند. همه‌گیری کرونا بیش از ۱.۲ میلیون نفر را در آمریکا به کام مرگ کشاند؛ مجله لنست شمار قربانیان آن در سراسر جهان را حدود ۱۸ میلیون نفر برآورد کرده است. همه‌گیری کرونا به‌سرعت در جهان گسترش یافت و بی‌تردید پدیده‌ای جهانی بود که سفر - از اجزای اصلی جهانی‌شدن - نقش اصلی را در گسترش آن داشت.

در حوزه‌های دیگر نیز وابستگی متقابل همچنان یکی از منابع کلیدی قدرت آمریکا باقی مانده است. شبکه‌های تعامل حرفه‌ای میان دانشمندان، به‌ویژه، تأثیرات مثبت عظیمی در تسریع روند اکتشافات و نوآوری‌ها داشته‌اند. تا پیش از روی کار آمدن دولت ترامپ، گسترش فعالیت‌ها و شبکه‌های علمی واکنش منفی چشم‌گیری در عرصه سیاست برنینگیخته بود. هر فهرستی از جنبه‌های مثبت و منفی جهانی‌شدن برای رفاه بشر، باید این بُعد را در سوی مثبت ترازوی ارزیابی قرار دهد. برای نمونه، در نخستین روزهای همه‌گیری کرونا در ووهان در سال ۲۰۲۰، دانشمندان چینی رمز ژنتیکی ویروس کرونا را با همتایان بین‌المللی خود به اشتراک گذاشتند، پیش از آن‌که دولت پکن آن‌ها را از این کار بازدارد.

کرونا چین

از همین رو، یکی از شگفت‌انگیزترین ابعاد دوره جدید ریاست‌جمهوری ترامپ، نابودی حمایت‌های فدرال از پژوهش‌های علمی است؛ حتی در حوزه‌هایی که بازدهی بالایی داشته‌اند، در شتاب نوآوری در جهان مدرن نقشی حیاتی ایفا کرده‌اند، و موجب افزایش اعتبار و قدرت ایالات متحده شده‌اند. با وجود آن‌که دانشگاه‌های پژوهشی آمریکا در جهان پیشتازند، دولت ترامپ تلاش کرده آن‌ها را تضعیف کند: از طریق قطع بودجه، محدودسازی استقلال آن‌ها، و دشوار کردن جذب درخشان‌ترین دانشجویان از سراسر دنیا. این حمله را جز در قالب بخشی از جنگ فرهنگی علیه نخبگان فرضی‌ای که با ایدئولوژی پوپولیسم راست‌گرا همسو نیستند، نمی‌توان به‌درستی درک کرد. این یک آسیب سنگین و خودخواسته است.

دولت ترامپ در حال کنار گذاشتن یکی دیگر از ابزارهای کلیدی قدرت نرم آمریکا نیز هست: تعهد این کشور به ارزش‌های دموکراسی لیبرال. به‌ویژه در نیم‌قرن اخیر، ایده حقوق بشر به‌عنوان یک ارزش جهانی را در سراسر جهان گسترش داده است. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، نهادها و هنجارهای دموکراتیک در بخش‌های زیادی از اروپای شرقی (از جمله برای مدتی در خود روسیه)، همچنین در مناطق دیگری از جهان - به‌ویژه آمریکای لاتین - و تا حدی در آفریقا گسترش یافتند. در اوج خود، حدود سال ۲۰۰۰، بیش از ۵۰ درصد کشورهای جهان جزو دموکراسی‌های لیبرال یا انتخاباتی محسوب می‌شدند؛ این رقم از آن زمان اندکی کاهش یافته، اما همچنان در نزدیکی همین عدد باقی مانده است. با آن‌که «موج دموکراتیک» پس از جنگ سرد فروکش کرده، تأثیری ماندگار از خود به جا گذاشته است.

جذابیت گسترده هنجارهای دموکراتیک و حقوق بشر بی‌تردید به تقویت قدرت نرم ایالات متحده کمک کرده است. حکومت‌های خودکامه با حمایت از حقوق بشر - که اغلب آن را دخالتی در حاکمیت خود تلقی می‌کنند - مخالفت می‌کنند، به‌ویژه هنگامی که این حمایت‌ها از سوی نهادهایی صورت گیرد که در آمریکا مستقرند و از منابع دولتی یا غیردولتی این کشور بهره‌مندند. برای مدتی، دولت‌های خودکامه در موقعیتی تدافعی قرار داشتند. جای شگفتی نیست که برخی از حکومت‌های اقتدارگرایی که زیر تیغ انتقاد یا تحریم‌های ایالات متحده بوده‌اند، از کناره‌گیری دولت ترامپ از حمایت از حقوق بشر در خارج از کشور استقبال کرده‌اند. از جمله این اقدامات می‌توان به تعطیلی «دفتر عدالت کیفری جهانی» در وزارت خارجه، «دفتر مسائل جهانی زنان»، و «دفتر عملیات ثبات و منازعه» اشاره کرد. سیاست دولت ترامپ گسترش بیشتر دموکراسی را با مانع روبرو می‌کند و قدرت نرم آمریکا را تضعیف خواهد کرد.

انتخابات آمریکا دموکرات

شرط‌بندی روی ضعف

وابستگی متقابل جهانی امری برگشت‌ناپذیر است. این وابستگی تا زمانی که انسان‌ها جابه‌جا می‌شوند و فناوری‌های نوین ارتباطی و حمل‌ونقل خلق می‌کنند، ادامه خواهد داشت. به‌هرحال، جهانی‌شدن پدیده‌ای چندصدساله است که ریشه‌هایی دارد که به پیش از جاده ابریشم برمی‌گردد. در قرن پانزدهم، نوآوری‌ها در کشتیرانی اقیانوس‌پیما عصر اکتشاف را آغاز کردند، که به‌دنبال آن استعمار اروپایی شکل گرفت و مرزهای ملی امروزی را پدید آورد. در قرن نوزدهم و بیستم، کشتی‌های بخار و تلگراف این فرایند را شتاب بخشیدند، هم‌زمان با آن‌که انقلاب صنعتی جوامع کشاورزی را دگرگون کرد. اکنون، انقلاب اطلاعات در حال دگرگون ساختن اقتصادهای مبتنی بر خدمات است. میلیاردها نفر رایانه‌ای در جیب خود دارند که حجمی از اطلاعات را در خود جای داده که پنجاه سال پیش نیازمند یک آسمان‌خراش بود.

جنگ‌های جهانی جهانی‌شدن اقتصادی را به‌طور موقت معکوس و مهاجرت را مختل کردند، اما در غیاب جنگ جهانی و مادامی‌که فناوری به پیشرفت سریع خود ادامه دهد، جهانی‌شدن اقتصادی نیز ادامه خواهد داشت. جهانی‌شدن زیست‌محیطی و فعالیت‌های علمی جهانی نیز به‌احتمال زیاد تداوم خواهند داشت و هنجارها و اطلاعات همچنان از مرزها عبور خواهند کرد. تأثیر برخی از اشکال جهانی‌شدن ممکن است زیان‌بار باشد؛ تغییرات اقلیمی نمونه برجسته‌ای از بحرانی است که مرزی نمی‌شناسد. برای هدایت و بازآفرینی جهانی‌شدن به‌سود خیر عمومی، کشورها باید با یکدیگر هماهنگ شوند. برای آن‌که چنین هماهنگی‌ای مؤثر باشد، رهبران باید شبکه‌هایی از ارتباط، هنجارها و نهادها را ایجاد و حفظ کنند. این شبکه‌ها نیز به نوبه خود به نفع گره مرکزی‌شان، یعنی ایالات متحده، خواهند بود؛ کشوری که همچنان از نظر اقتصادی، نظامی، فناوری و فرهنگی قدرتمندترین کشور جهان است و این موضوع قدرت نرم را برای واشنگتن فراهم می‌کند.

متأسفانه تمرکز کوتاه‌نگرانه دولت دوم ترامپ - که شیفته قدرت سخت و تحمیلی مبتنی بر عدم‌تقارن تجاری و تحریم‌هاست - احتمالاً موجب تضعیف نظم بین‌المللی به رهبری ایالات متحده خواهد شد، نه تقویت آن. ترامپ چنان بر هزینه‌های به‌اصطلاح «سواری مجانی» متحدان تمرکز کرده که فراموش می‌کند ایالات متحده پشت فرمان نشسته است و بنابراین می‌تواند مقصد و مسیر را تعیین کند. به‌نظر نمی‌رسد ترامپ درک کرده باشد که قدرت آمریکا در وابستگی متقابل نهفته است. او به‌جای آن‌که آمریکا را دوباره بزرگ کند، شرطی تراژیک بر روی ضعف آن بسته است.