به گزارش اکوایران، دو تن از صاحب‌نظران روابط بین‌الملل،  رابرت کوهن، استاد دانشگاه پرینستون، و جوزف نای، استاد فقید دانشگاه هاروارد در یادداشتی برای نشریه فارین پالیسی،  خطای بنیادین دونالد ترامپ در درک قدرت ایالات متحده را شرح داده‌اند، خطایی که می‌تواند  غیرقابل جبران باشد و جایگاه ابرقدرتی آمریکا  نظم مبتنی بر آن را برای همیشه از بین ببرد. اکوایران این یادداشت مفصل را در دو بخش ترجمه کرده است که در ادامه بخش اول آن را می‌خوانید:

موضع قدرت

دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، تلاش کرده است تا همزمان هم کشورش را بر جهان تحمیل کند و هم از آن فاصله بگیرد. او دوره دوم ریاست‌جمهوری خود را با به‌رخ کشیدن قدرت سخت ایالات متحده آغاز کرد؛ دانمارک را بابت کنترل گرینلند تهدید کرد و گفت که قصد دارد کانال پاناما را پس بگیرد. او با موفقیت از تهدید به اعمال تعرفه‌های تنبیهی برای وادار کردن کانادا، کلمبیا و مکزیک به همکاری در موضوعات مهاجرتی استفاده کرد. ترامپ از توافق اقلیمی پاریس و سازمان جهانی بهداشت خارج شد. در ماه آوریل، با اعلام تعرفه‌های گسترده علیه کشورهای مختلف جهان، بازارهای جهانی را به آشوب کشاند. با این حال، مدت کوتاهی بعد تغییر مسیر داد و بخش اعظم این تعرفه‌ها را کنار گذاشت، هرچند جنگ تجاری با چین – رقیب اصلی آمریکا - را ادامه داد.

رامپ در انجام این اقدامات از موضع قدرت عمل می‌کند. تلاش‌های او برای استفاده از تعرفه‌ها جهت تحت فشار گذاشتن شرکای تجاری آمریکا نشان می‌دهد که او معتقد است الگوهای معاصر وابستگی متقابل، قدرت ایالات متحده را افزایش می‌دهد. کشورهای دیگر به قدرت خرید عظیم بازار آمریکا و به اطمینان‌های ناشی از توان نظامی این کشور وابسته‌اند. این مزایا به واشنگتن اجازه می‌دهد تا شرکای خود را وادار به تبعیت کند. مواضع ترامپ با نظریه‌ای که ما حدود پنجاه سال پیش مطرح کردیم همخوانی دارد: این‌که وابستگی نامتقارن، به بازیگری که کمتر وابسته است مزیت می‌دهد. ترامپ از کسری تجاری قابل‌توجه ایالات متحده با چین ابراز نارضایتی می‌کند، اما در عین حال به‌نظر می‌رسد درک می‌کند که همین عدم توازن، اهرم فشاری عظیم به واشنگتن در برابر پکن می‌دهد.

با وجود اینکه ترامپ دلیل قدرت ایالات متحده را به‌درستی تشخیص داده، اما از این قدرت به شیوه‌ای اساساً نادرست استفاده می‌کند او. با حمله به وابستگی متقابل، زیربنای اصلی قدرت آمریکا را تضعیف می‌کند. قدرت ناشی از تجارت، نوعی قدرت سخت است که بر توانمندی‌های مادی استوار است. اما طی ۸۰ سال گذشته، ایالات متحده قدرت نرم نیز اندوخته است - قدرتی مبتنی بر جاذبه، نه اجبار یا تحمیل هزینه. یک سیاست خردمندانه باید الگوهای وابستگی متقابل را که قدرت آمریکا را تقویت می‌کنند حفظ کند، نه بر هم بزند - چه قدرت سخت ناشی از روابط تجاری و چه قدرت نرمِ مبتنی بر جاذبه. تداوم سیاست خارجی کنونی ترامپ باعث تضعیف ایالات متحده خواهد شد و روند فرسایش نظم بین‌المللی‌ای را که از زمان جنگ جهانی دوم منافع بسیاری - بیش از همه برای خود آمریکا - داشته، تسریع خواهد کرد.

نظم بین‌المللی بر سه ستون اصلی استوار است: توزیع باثبات قدرت میان دولت‌ها، هنجارهایی که رفتار دولت‌ها و سایر بازیگران را هدایت و مشروع می‌سازند، و نهادهایی که این نظم را پشتیبانی می‌کنند. دولت ترامپ هر سه ستون را متزلزل کرده است. جهان ممکن است در آستانه ورود به دوره‌ای از بی‌نظمی باشد، دوره‌ای که تنها زمانی پایان می‌یابد که کاخ سفید مسیر خود را تغییر دهد یا نظم جدیدی در واشنگتن حاکم شود. اما افولی که اکنون در جریان است، ممکن است صرفاً یک عقبگرد موقتی نباشد؛ بلکه شاید سقوطی باشد به اعماق آب‌های تیره و مبهم. ترامپ در تلاش ناپایدار و گمراه‌کننده‌اش برای قدرتمندتر کردن ایالات متحده، ممکن است دوره سلطه این کشور را به شکلی بی‌سر و صدا به پایان برساند - دورانی که هنری لوس، ناشر آمریکایی، نخستین‌بار آن را «قرن آمریکایی» نامید.

اقتصاد آمریکا

مزیت کسری تجاری

وقتی ما در سال ۱۹۷۷ کتاب قدرت و وابستگی متقابل را نوشتیم، تلاش کردیم تا درک سنتی از قدرت را گسترش دهیم. در آن زمان، کارشناسان سیاست خارجی قدرت را عمدتاً از دریچه رقابت نظامی دوران جنگ سرد می‌دیدند. در مقابل، پژوهش ما بررسی می‌کرد که تجارت چگونه بر قدرت تأثیر می‌گذارد و استدلال می‌کرد که در روابط اقتصادی مبتنی بر وابستگی متقابل، بازیگری که کمتر وابسته است، از قدرت بیشتری برخوردار می‌شود. پارادکس قدرت تجاری در این است که موفقیت در یک رابطه تجاری - مثلاً داشتن مازاد تجاری در برابر کشور دیگر - می‌تواند منشأ آسیب‌پذیری باشد. برعکس، و البته برخلاف تصور رایج، داشتن کسری تجاری ممکن است موقعیت چانه‌زنی یک کشور را تقویت کند. کشوری که کسری تجاری دارد، می‌تواند بر کالاهای وارداتی از کشور مازاد تعرفه یا موانع تجاری اعمال کند. کشوری که مازاد دارد، به دلیل واردات نسبتاً اندک، ابزار کمتری برای تلافی در اختیار دارد.

تهدید به منع یا محدودسازی واردات می‌تواند به شکلی مؤثر شریک تجاری را تحت فشار قرار دهد. از منظر وابستگی متقارن و قدرت، ایالات متحده در برابر هفت شریک تجاری اصلی خود در موقعیتی برتر برای چانه‌زنی قرار دارد. تجارت آمریکا با چین، مکزیک و کشورهای عضو اتحادیه کشورهای جنوب شرق آسیا (آسه‌آن) به‌شدت نامتقارن است؛ این کشورها با آمریکا نسبت صادرات به واردات بیش از دو به یک دارند. نسبت‌های مشابهی برای ژاپن (حدود ۱.۸ به ۱)، کره جنوبی (۱.۴ به ۱) و اتحادیه اروپا (۱.۶ به ۱) نیز وجود دارد. تنها کانادا دارای نسبتی متعادل‌تر است - حدود ۱.۲ به ۱.

بدیهی است که این نسبت‌ها به‌تنهایی نمی‌توانند ابعاد کامل روابط اقتصادی میان کشورها را نشان دهند. عوامل خنثی‌کننده‌ای مانند گروه‌های ذی‌نفع داخلی که در بازارهای دیگر با بازیگران خارجی پیوند دارند، یا روابط شخصی و گروهی فرامرزی، می‌توانند وضعیت را پیچیده کنند و گاه منجر به استثناهایی شوند یا تأثیر وابستگی نامتقارن را کاهش دهند. در کتاب قدرت و وابستگی متقابل این شبکه‌های چندلایه از ارتباطات را «وابستگی متقابل پیچیده» نامیده شده است، و در تحلیلی دقیق از روابط ایالات متحده و کانادا در فاصله سال‌های ۱۹۲۰ تا ۱۹۷۰ نشان داده شد که چنین پیوندهایی اغلب موقعیت کانادا را تقویت می‌کردند.

اقتصاد آمریکا

چین، دست‌کم در حوزه تجارت، به‌نظر ضعیف‌ترین بازیگر است؛ چراکه نسبت صادرات به واردات آن سه به یک است. این کشور همچنین نمی‌تواند از روابط ائتلافی یا اشکال دیگر قدرت نرم بهره‌مند شود. با این حال، چین قادر است با تکیه بر عوامل خنثی‌کننده، اقدامات تلافی‌جویانه انجام دهد؛ برای نمونه، مجازات شرکت‌های بزرگ آمریکایی فعال در چین مانند اپل یا بوئینگ، یا تحت فشار گذاشتن بازیگران داخلی مهم سیاسی در ایالات متحده، مانند کشاورزان تولیدکننده سویا یا استودیوهای هالیوود. چین همچنین می‌تواند از قدرت سخت استفاده کند، مانند قطع صادرات مواد معدنی نایاب. هرچه دو طرف بیشتر به آسیب‌پذیری‌های متقابل خود پی ببرند، تمرکز جنگ تجاری نیز متناسب با این روند یادگیری تغییر خواهد کرد.

مکزیک منابع کمتری برای اعمال نفوذ متقابل دارد و همچنان به شدت در برابر خواسته‌های متغیر ایالات متحده آسیب‌پذیر است. اروپا در حوزه تجارت می‌تواند تا حدی نفوذ متقابل اعمال کند، زیرا تجارتش با ایالات متحده متوازن‌تر از چین و مکزیک است، اما همچنان به ناتو وابسته است؛ بنابراین تهدیدهای ترامپ مبنی بر عدم حمایت از این ائتلاف می‌تواند ابزار چانه‌زنی مؤثری باشد. کانادا نیز تجارت متوازن‌تری با ایالات متحده دارد و به شبکه‌ای از روابط فرامرزی با گروه‌های ذی‌نفع آمریکایی متصل است که آسیب‌پذیری‌اش را کاهش می‌دهد، اما احتمالاً صرفاً در حوزه تجارت، دست پایین را دارد، چون اقتصادش بیش از آنکه ایالات متحده به کانادا وابسته باشد، به اقتصاد آمریکا وابسته است. در آسیا، عدم توازن در روابط تجاری آمریکا با ژاپن، کره جنوبی و کشورهای عضو آسه‌آن، تا حدی با سیاست رقابت آمریکا با چین جبران می‌شود. تا زمانی که این رقابت ادامه داشته باشد، ایالات متحده به متحدان و شرکای خود در شرق و جنوب‌شرقی آسیا نیاز دارد و نمی‌تواند به‌طور کامل از اهرم‌های فشار تجاری‌اش استفاده کند. بنابراین، میزان تأثیرگذاری سیاست تجاری ایالات متحده به بافت ژئوپلیتیکی و الگوهای وابستگی متقابل نامتقارن بستگی دارد.

اقتصاد آمریکا

قدرت واقعی

دولت ترامپ یکی از ابعاد اصلی قدرت را نادیده می‌گیرد. قدرت، یعنی توان واداشتن دیگران به انجام آنچه شما می‌خواهید. این هدف می‌تواند از راه اجبار، پرداخت هزینه، یا جاذبه تحقق یابد. دو مورد نخست، مصادیق قدرت سخت هستند؛ مورد سوم، قدرت نرم است. در کوتاه‌مدت، قدرت سخت معمولاً بر قدرت نرم می‌چربد، اما در بلندمدت، اغلب قدرت نرم است که غلبه می‌کند. گفته می‌شود که ژوزف استالین زمانی با تمسخر پرسیده بود: «پاپ چند لشکر دارد؟» اما اتحاد جماهیر شوروی مدت‌هاست که از میان رفته، در حالی که نهاد پاپ همچنان پابرجاست.

رئیس‌جمهور ظاهراً بیش از اندازه به اجبار و به‌کارگیری قدرت سخت آمریکا متعهد است، اما به‌نظر نمی‌رسد که قدرت نرم یا نقش آن در سیاست خارجی را درک کند. واداشتن متحدان دموکراتیکی همچون کانادا یا دانمارک به تبعیت، به‌طور کلی اعتماد به ائتلاف‌های آمریکا را تضعیف می‌کند؛ تهدید پاناما، ترس از امپریالیسم را در سراسر آمریکای لاتین زنده می‌کند؛ تضعیف آژانس توسعه بین‌المللی ایالات متحده، وجهه خیرخواهی این کشور را خدشه‌دار می‌کند؛ و تعطیلی صدای آمریکا توانایی پیام‌رسانی این کشور را تضعیف می‌کند.

شکاکان می‌پرسند: «خب که چه؟» سیاست بین‌الملل بازی سخت است، نه بازی نرم. و رویکرد مبتنی بر اجبار و معامله‌گرایانه ترامپ همین حالا هم امتیازاتی به بار آورده و نوید امتیازات بیشتری را در آینده می‌دهد. همان‌طور که ماکیاولی زمانی درباره قدرت نوشت: بهتر است شاهزاده‌ای مورد ترس باشد تا مورد محبت. اما بهتر از هر دو این است که هم ترسناک باشد و هم محبوب. قدرت سه بُعد دارد، و با نادیده گرفتن بُعد جاذبه، ترامپ یکی از منابع کلیدی قدرت آمریکا را نادیده می‌گیرد. در بلندمدت، این استراتژی بازنده خواهد بود.

قدرت نرم حتی در کوتاه‌مدت نیز اهمیت دارد. اگر کشوری جذاب باشد، نیازی نخواهد داشت که برای شکل‌دهی به رفتار دیگران بیش از اندازه به مشوق‌ها و مجازات‌ها تکیه کند. اگر متحدان، آن کشور را نیک‌خواه و قابل‌اعتماد بدانند، راحت‌تر متقاعد می‌شوند و احتمال بیشتری دارد که از آن تبعیت کنند - گرچه ممکن است در عین حال بکوشند از موضع نیک‌خواهانه کشور قدرتمند سوءاستفاده کنند. اما اگر در برابر زورگویی قرار بگیرند، شاید در ظاهر تبعیت کنند، ولی اگر آن شریک تجاری را زورگوی غیرقابل‌اعتمادی ببینند، در بلندمدت سعی خواهند کرد وابستگی خود را به آن کاهش دهند.

اروپای دوران جنگ سرد نمونه خوبی از این پویایی است. تحلیل‌گر نروژی، گئیر لوندستاد، در سال ۱۹۸۶ جهان را به دو امپراتوری شوروی و آمریکا تقسیم کرد. در حالی که شوروی با توسل به زور بر اقمار اروپایی‌اش سلطه داشت، در سوی دیگر، ایالات متحده «امپراتوری از طریق دعوت» را شکل داده بود. شوروی برای حفظ تبعیت حکومت‌های بوداپست (۱۹۵۶) و پراگ (۱۹۶۸) ناگزیر به اعزام نیرو شد، اما ناتو در سراسر جنگ سرد بدون چنین اجبارهایی پابرجا ماند.

خلیج نرماندی

در آسیا، چین سرمایه‌گذاری خود را در حوزه‌های نظامی و اقتصادی افزایش داده، اما هم‌زمان تلاش کرده تا قدرت جاذبه خود را نیز تقویت کند. در سال ۲۰۰۷، هو جینتائو، رئیس‌جمهور وقت، در هفدهمین کنگره حزب کمونیست چین اعلام کرد که این کشور باید قدرت نرم خود را افزایش دهد. دولت چین تاکنون ده‌ها میلیارد دلار برای تحقق این هدف هزینه کرده است. با این حال، دستاوردهای چین در این زمینه، در بهترین حالت، متناقض و محدود بوده‌اند، چرا که دو مانع عمده سر راه آن قرار دارد: نخست، شعله‌ور کردن منازعات سرزمینی تند و تیز با بسیاری از همسایگان؛ دوم، کنترل شدید حزب کمونیست بر تمامی سازمان‌ها و دیدگاه‌های جامعه مدنی. وقتی چین مرزهای شناخته‌شده بین‌المللی را نادیده می‌گیرد، در میان همسایگانش رنجش ایجاد می‌کند. همچنین، زمانی که وکلای حقوق بشر را زندانی می‌کند یا دگراندیشان را به تبعید وامی‌دارد، در نگاه بسیاری از مردم جهان تصویر ناخوشایندی از خود ارائه می‌دهد.

دست‌کم پیش از آغاز دور دوم ریاست‌جمهوری ترامپ، چین در صحنه افکار عمومی جهانی بسیار عقب‌تر از ایالات متحده قرار داشت. مؤسسه پیو (Pew) در سال ۲۰۲۳ در ۲۴ کشور نظرسنجی انجام داد و گزارش داد که در اکثر آن‌ها، اکثریت پاسخ‌دهندگان ایالات متحده را جذاب‌تر از چین می‌دانستند. تنها قاره‌ای که در آن نتایج تقریباً برابر بود، آفریقا بود. به‌تازگی نیز، در مه ۲۰۲۴، مؤسسه گالوپ (Gallup) در میان ۱۳۳ کشور نظرسنجی کرد و دریافت که ایالات متحده در ۸۱ کشور نسبت به چین برتری دارد، و چین در ۵۲ کشور. با این حال، اگر ترامپ به تضعیف قدرت نرم آمریکا ادامه دهد، ممکن است این ارقام به‌طور چشمگیری تغییر کند.

البته، قدرت نرم آمریکا در طول سال‌ها فراز و نشیب‌هایی داشته است. ایالات متحده در دوران جنگ ویتنام و جنگ عراق در بسیاری از کشورها محبوب نبود. اما قدرت نرم فقط از سیاست‌های دولت ناشی نمی‌شود، بلکه از جامعه و فرهنگ آن کشور نیز سرچشمه می‌گیرد. حتی در دوران جنگ ویتنام، زمانی که مردم در خیابان‌های سراسر جهان برای اعتراض به سیاست‌های آمریکا تظاهرات می‌کردند، سرود کمونیستی «اینترناسیونال» را نمی‌خواندند، بلکه ترانه حقوق مدنی آمریکا (ما بر سختی‌ها چیره خواهیم شد) را سر می‌دادند. جامعه‌ای باز که اجازه اعتراض می‌دهد و با دگراندیشی مدارا می‌کند، می‌تواند یک سرمایه برای قدرت نرم باشد. اما اگر دموکراسی آمریکا همچنان رو به زوال برود و کشور در عرصه بین‌المللی رفتاری زورگویانه داشته باشد، قدرت نرمی که از فرهنگ آمریکایی نشأت می‌گیرد، در برابر افراط‌های احتمالی دولت ایالات متحده طی چهار سال آینده دوام نخواهد آورد.

از سوی دیگر، چین در تلاش است تا هر خلائی را که ترامپ ایجاد می‌کند، پر کند. این کشور خود را رهبر آن‌چه «جهان جنوب» نامیده می‌شود می‌داند و در پی آن است که نظم بین‌المللیِ مبتنی بر اتحادها و نهادهای آمریکایی را کنار بزند. برنامه «کمربند و جاده» برای سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌ها، نه‌فقط با هدف جذب کشورها، بلکه با هدف اعمال قدرت اقتصادی سخت طراحی شده است. امروزه، کشورهای بیشتری چین را به‌عنوان بزرگ‌ترین شریک تجاری خود می‌شناسند تا ایالات متحده. اگر ترامپ تصور می‌کند که می‌تواند در حالی که اعتماد متحدان آمریکا را تضعیف می‌کند، جاه‌طلبی‌های امپریالیستی از خود نشان می‌دهد، آژانس توسعه بین‌المللی ایالات متحده را نابود می‌کند، نظم حقوقی داخلی را زیر سؤال می‌برد، و از نهادهای سازمان ملل خارج می‌شود، با چین رقابت کند، احتمالاً با ناامیدی روبه‌رو خواهد شد.